رفــــــت!
پر کشیــــــــد!
روحــــــــــش طاقــــــت ایـــــــن دنیـــــــــا را نـــداشتـــــ!
دنــــــیا برایــــــش قفــس بود….
قفســــــــــی تنـــــگ..!!
ســـــردش استــــ !!!
امشــــــب مهمــــــــــان خــــــــــــاک ســــرد اســــت!!!
پــــــــرواز کرد!!
خوشــــا بهــــ حــــالشــــــ….
اما مـــــن چــــه کنمـــــــ بــــا ایـــــن همهــ دلـــــتنگـــــــــــی؟؟
به یاد مادرهای عزیزی که دیگه پیشمون نیستن ...
به پسره به ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻗﻴﺎﻓﻪ ﺗﺮﺳﻨﺎﻛﺖ ﭼﺮﺍ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ؟
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ ﻏﺬﺍﺗﻮ ﻧﺒﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ،ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻤﻮﻧﯽ. ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ ﺍﯼ
ﻛﺎﺵ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪﯼ ﺗﺎ ﺑﺎﻋﺚ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﻲ ﻣﻦ ﻧﺸﯽ ...این دو برادر در خرمشهر تعمیر کار ماشین هستند.بدون پا از مکانیک های نام آشنای خرمشهر هستند .دمشون گرم ،گاهی باید پرسید براستی چه کسی نیازمند است و چه کسی بی نیاز؟
کسی که مانند این دو برادر ، استوار روی پاهای نداشتۀ خودش می ایستد و نان تلاش خودش را بدست می آورد یا کسی که خودش را نیازمندمردم می داند؟
ولی یادمان باشد هر اندازه که این جهان و مردمانش در هم و بر هم و شلوغ باشد ولی هیچ چیز گم نخواهد شد. نیازی نیست تا همگان بدانند که ما چه کسی هستیم. همینکه خودمان می دانیم بس است. چیزی که سرانجام روزی با آن روبرو خواهیم شد ، داوری های مردم نیست. آنچه که با آن روبرو خواهیم شد خودمان هستیم و رفتارهایی که هرگز فراموشمان نخواهد شد.